(( بسم رب الشهداء و الصدیقین ))
وقتی خواندم که حاج احمد در کنار خاکریز جاده شلمچه
دست یک بسیجی را که از بیخوابی گلایه میکرد، گرفت،
او را از سینهکش خاکریز بالا برد
و جایی را در روبهرویشان، در آسمان سمت غروب نشان داد و گفت:
ببین بسیجی! میدانی آنجا کجاست؟
آن برادر که کمی گیج شده بود گفت:
نمیفهمم حاج آقا!
حاج احمد گفت: «یعنی چه مؤمن! نمیفهمم چیه؟
آنجا انتهای افق است، من و تو باید این پرچم خودمان را آنجا بزنیم،
در انتهای افق... هر وقت آنجا رسیدی و پرچم خودت را کوبیدی، بعد بگیر بخواب، ولی تا آن وقت، نه!
حس می کنم حاج احمد زنده است
و همراه همه آنانی است که در لبنان پرچم " لااله الا الله " را بر دوش گرفته
و به سوی انتهای افق در حرکت اند . حرکت می کند .